سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دلنوشته شقایق گلزاده
هر آنچه باید بنویسم، مینویسم. چون من عاشق نوشتنم...
درباره وبلاگ


گاهی خودمم، خودمو نمیشناسم...!!!
لوگو
گاهی خودمم، خودمو نمیشناسم...!!!
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 7
  • بازدید دیروز: 51
  • کل بازدیدها: 82193



سالها پیش

وقتی حدودا 10 یا 12 سال داشتم، خاطرم نیست دقیق

صبحی از خواب بلند شدم بهت گفتم:بابا دیشب خواب بدی دیدم

بهم گفتی برام تعریف کن

گفتم خواب دیدم از مامان جدا شدی و مامان با کسی دیگه عروسی میکنه

نزاشتی حرفم تموم شه سیلی محکمی خوابوندی تو گوشم تا ساکت شم

بابا....

کاش اون سیلی رو به خودت میزدی تا بیدار شی

تا به خودت بیای و دنبال علتش بگردی

تا با خودت فکر کنی چرا دخترم همچین خوابی باید ببینه؟

بابا کاش اون موقع جای سیلی زدن

خوابمو جدی میگرفتی

تلاش میکردی تا واقعیت پیدا نکنه

کاش محافظت میکردی ازین خانواده

کاش...

با گذشت 7 سال و اندی

با اینکه 25 ساله شدم ولی...

داغش هنوز تازه است

انگار نمیخواد کهنه شه

من الان خانواده دارم خودم

یه خانواده دو نفره

میخوام یه خانواده واقعی درست کنم

ازونا که هیچوقت از هم جدا نشن

اونایی که عشقشون بهم هیچوقت کم نمیشه

بابا من بچه امو جدی میگیرم

ازش مراقبت میکنم

از افکارش مراقبت میکنم

نمیزارم تو سن کم چیزایی رو که نباید، ببینه

نمیزارم تو سن کم درگیر چیزایی بشه، که نباید

نمیزارم درگیری ذهنیش این باشه که

مامان و باباش کنار هم قرار بگیرن

بی بحث، بی دعوا، بدون بی احترامی، با عشق

من نمیزارم و خدا کمکم میکنه

مطمئنم خدا رو سفیدم میکنه

سال های سال میگذره و یه روزی فرزند من نوشته هامو میخونه

اونوقت اون باید بگه آیا مادر خوبی براش بودم یا نه؟

#شقایق_گلزاده 




موضوع مطلب :

         نظر بدهید
دوشنبه 100 مهر 5 :: 12:2 صبح
شقایق گلزاده shaqayeq golzadeh
<   <<   6