دلنوشته شقایق گلزاده هر آنچه باید بنویسم، مینویسم.
چون من عاشق نوشتنم... آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها لوگو آمار وبلاگ
زیباترین روزم اون روزی بود که ساعت 6 صبح با صداش بیدار شدم روی ماهشو با موهای ژولیده با عشق نگاه میکردم حاضر شدم از همیشه سرحال تر بودم دستاشو بوسیدم و اونم با لبخند بدرقم کرد دنبال کیف پولم میگشتم از در حیاط بیرون رفتم یهو دلم گفت برگردمو بالکن رو نگاه کنم چشماشو ریز کرده بود و با دقت داشت دنبال من میگشت با لبخند براش دست تکون دادم یهو چشماش برق زدو اونم دست تکون داد تا پایان روز لبخند رو لبام بود و تصویرش جلو چشمام پدربزرگ مهربونم بی نهایت دوستت دارم موضوع مطلب : |
||