سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسا روزه‏دار که از روزه خود جز گرسنگى و تشنگى بهره نبرد ، و بسا بر پا ایستاده که از ایستادن جز بیدارى و رنج برى نخورد . خوشا خواب زیرکان و خوشا روزه گشادن آنان . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 97 اردیبهشت 18 , ساعت 12:10 عصر

ازین که تو شرکت نساجی کار میکنم ناراحتم 

کارمو دوست ندارم و صبحا به عشق پیاده روی و کتاب خوندن تو مترو از خواب بلند میشم و به محل کارم میرم 

میدونم این عشق نداشتنم به کار هم من و هم همکارامو اذیت میکنه ولی واقعا دست خودم نیست 

گاهی به خودم میفهمونم که برای بزرگ شدن، برای تجربه کردن و میان بقیه مردم بودن و درک کردنشون لازمه یه مدت این کارو داشته باشم البته اگر حقوق رو فاکتور بگیرم 

اصلا دوست ندارم به خاطر پول کار کنم ولی نمیشه انکارش کرد 

اگه پول داشتم شاید مجبور نمیشدم این کار کسل کننده رو انجام بدم میرفتم مسافرت و یه راه درامد پیدا میکردم 

خلاصه که فعلا مجبورم این کارو انجام بدم 

و هرروز به خودم میگم یه روزی انقدر آزاد میشم که دیگه نیاز به شغل کارمندی نداشته باشم ولی تا وقتی اینجا هستم باید کارمو درست انجام بدم 

لااقل زودتر از اطرافیانم بازنشست میشم هرچند حقوق بازنشستگی به درد عمم میخوره ولی انگار وظیفه هر آدمیه بازنشست بشه تا بتونه بقیه عمرشو کاری انجام بده که دوست داره 

ولی میترسم خواسته هام تغییر کنه 

میترسم مقام و ریاست برام مهم شه 

میترسم رویاهام یادم بره 

یادم بره میخوام تو طبیعت بشینم و حدس بزنم کی و از چه طرفی چند ثانیه دیگه باد میوزه 

یادم بره میخواستم برم مسافرت و آدمای مختلفی ببینم و باهاشون حرف بزنم 

یادم بره قراره بخونم و برقصم 

یادم بره کتابایی که گذاشتم تو لیست تا بخونم 

معجزه چشم هارو یادم بره 

دیروز که رفتم خونه لامپارو خاموش کردم و سماع رقصیدم خیلی عالی بود 

خیلی جذاب و مست کننده 

هرچند زیاد وارد نبودم ولی خیلی لذت بخش بود 

نمیخوام اینا یادم بره 

یکی از دوستامو دیدم 

بهم گفت وبلاگمو خونده 

گفت: اسفند ماه 95  درمورد ضررات و اینکه قلیون و سیگار در شان خانوما نیست نوشته بودی !

خجالت کشیدم 

چرا یادم رفت که قلیون انقدر زشته واسه خانوما 

چرا منی که مخالفش بودم الان یهو هوس میکنم قلیون به دست بشینم و یه کمی دود بازی کنم 

هرچند کم شاید ماهی یک یا دو ماه یک بار ولی دارم استفاده میکنم 

بهم گفت: چرا دروغ مینویسی ؟

باهاش بحث نکردم 

نگفتم دروغ نگفتم و توجیح نکردم 

چون خودم بهش اجازه دادم همچین فکری کنه 

خودم مقصر بودم 

یادم رفته بود 

نمیخوام انقدر درگیر بشم که خودمو یادم بره 

خود من خیلی زیباتر از اینی هست که الان هستم 

چرا داره خودمو یادم میره ؟

گاهی باید تنها بود 

ساعت ها فکر کرد  و خود واقعی را پیدا کرد 

خدایا خود واقعیمو یادم نره 

نمیخوام اون باشم که بقیه دوسش دارن 

میخوام اونی باشم که خودم دوس دارم 

که تو دوست داری 

اونی که وقت مرگش به آزادی ابدی برسه و خوشحال باشه

نه اونی که حسرت بخوره واسه چیزایی که نمیتونه با خودش ببره 

خدایا کمکم کن 

خود واقعیمو یادم نره 

 


   1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ