سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دلنوشته شقایق گلزاده
هر آنچه باید بنویسم، مینویسم. چون من عاشق نوشتنم...
درباره وبلاگ


گاهی خودمم، خودمو نمیشناسم...!!!
لوگو
گاهی خودمم، خودمو نمیشناسم...!!!
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 30
  • بازدید دیروز: 58
  • کل بازدیدها: 82323



دوباره خوابش را دیدم همان پیرمردی که با ریش و سبیل خاکستری بلند و چشمان طوسی مهربان نگاهم میکرد و میخندید 

نجاتم داد 

بین دو مار گیر کرده بودم 

قایمم کرد و رهایی ام داد 

چرا نمیفهمم کیست؟

آهویی را نشانم داد 

آهو نزدیکم شد با نگاهش فهماند نترسم 

او کیست که انقدر مهربان است؟

یعنی او همان پدربزرگم است 

نگاهش شباهت دارد ولی شک دارم 

پدربزرگ حسابی سرش شلوغ است کی به من فکر میکند؟

من هم کمتر زنگ میزنم 

راستش وقتی حالم خوب نباشد میترسم زنگ بزنم بفهمد 

هرچند سمعک لعنتی او لرزش صدای مرا میگیرد 

و او شاید فقط دلش خوش باشد که من پشت تلفنم و حالم خوب است 

یعنی برایم شعر میخواند؟

به قول خودش نازم میدهد؟

نه نکند بخواند گریه ام بگیرد 

این گریه دیگر بند آمدنش با خداست 

همان دورا دور بداند حالم خوب است کافی است 

پدربزرگ 

من خوبم 

سرم را پایین می اندازم 

حالم را از چشمانم نخوانی

 




موضوع مطلب :

         نظر بدهید
سه شنبه 98 مرداد 15 :: 1:28 عصر
شقایق گلزاده shaqayeq golzadeh
<   1   2   3   4