سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] مؤمن را سه ساعت است : ساعتى که در آن با پروردگارش به راز و نیاز است ، و ساعتى که در آن زندگانى خود را کارساز است ، و ساعتى که در حلال و نیکو با لذّت نفس دمساز است ، و خردمند را نسزد که جز پى سه چیز رود : زندگى را سر و سامان دادن ، یا در کار معاد گام نهادن ، یا گرفتن کام از چیزهایى غیر حرام . [نهج البلاغه]
 
شنبه 103 خرداد 5 , ساعت 6:53 عصر

شاید درکش برای عموم سخت باشد شاید هم نه 

ولی من امروز در حال زندگی در رویا هایم هستم 

طبقه بالای کافه کات نشسته ام، در دنج ترین نقطه آن روبه روی کتابخانه چوبی قدیمی با دو تلوزیون کوچک قدیمی، گرامافون، صندوقچه و آباژوری که با نور ضعیفی فضا را از تاریکی مطلق نجات داده است

جلوی باد کولر آبی که دیگر از خنکی اش دارد سردم می شود صدای موزیک کلاسیک کافه و صدای سایه که در گوشم پخش می شود 

آمریکانو یا یک کوکی روی میزم به همراه سیگار، فندک و زیر سیگاری مملو از تفاله قهوه، مهمترین بخش این اشیا بی جانی که نام بردم لپ تاپ من است همان که با انگشتانم کلید هایش را به صدا در می آورم و این ها را می نویسم 

این اولین یادداشت من با رایانه جدیدم است 

میخواهم امروز را خوب به خاطر بسپارم 

این باید بیگ بنگ زندگی من باشد 

نکته دیگری که دلم میخواهد خوب به خاطر بسپارم حس های ارزشمند و تجریه هایی است که این کافه و اهالی آن به من هدیه داده اند بله اهالی آن زیرا هر کسی پا در اینجا نهاد، اهلی اینجا می شود رفیق هایی که حضورشان برای دیگری دلخوشی به ارمغان می آورد و کنارهم از زندگی گله و شکایت می کنند، نثار باعث و بانی اش فحش و سپس صدای خنده هایشان فضای کافه را پر می کند، شیرینی این لحظات را همگی مدیون مانی هستند، کافه دار خوش اخلاقی که مشتریانش را حسب حس و حال آنها انتخاب می کند و با بقیه جوری رفتار می کند که خیال گذر از کافه به سرشان نزند، او دوستانش را گاهی مهمان می کند کاری که هیچ کافه داری ریسکش را نمی پذیرد، شیرین و خستگی ناپذیر است به تنهایی تمامی کارهای کافه را انجام می دهد و گاهی کمک دوستانش را در بعضی امور جزئی می پذیرد، خوب گاهی هم غر میزند و کم خوابی آزرده خاطرش می کند در این مواقع کافه را به مشتریان می سپارد و در طبقه بالا سعی می کند چرتی بزند ولی اغلب مواقع یا با زنگ گوشی و یا صدای دوستانش از جا می پرد و قبل اینکه حتی یک پادشاه را در خواب دیده باشد بر می گردد سرکارش، من اینطور فکر میکنم که او چرایی زندگی خود را یافته است، ساختن یک خانواده بزرگ که از قضا آدم های زیادی را از چه افسردگی ها و تنهایی های طاقت فرسایی نجات داده است با شعار همیشگی اش (از عاشق شدن در این مکان خودداری کنید) که باز هم اگر نظر من را بخواهید میگویم تاکید زیادی روی این جمله آدم ها را بیشتر ترغیب میکند به عاشق شدن تا بازداشتن از انجام این حماقت لذت بخش، بیگ بنگ زندگی مانی بی ارتباط به این جمله و همینطور به اسم این کافه نیست.

من هرگز او و محبتش را در تاریک ترین روزهای زندگی ام زمانی که این کافه را بنا به دنج بودنش برای تنهایی و با خیال راحت گریستن برای زندگی ام انتخاب کرده بودم از یاد نخواهم برد


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ