سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از آنچه نمی شود مپرس که آنچه شده است تو را بس است [امام علی علیه السلام]
 
چهارشنبه 96 مرداد 4 , ساعت 9:45 صبح

زیباترین روزم 

اون روزی بود که ساعت 6 صبح با صداش بیدار شدم

روی ماهشو با موهای ژولیده با عشق نگاه میکردم

 حاضر شدم

از همیشه سرحال تر بودم

دستاشو بوسیدم و اونم با لبخند بدرقم کرد

دنبال کیف پولم میگشتم از در حیاط بیرون رفتم

یهو دلم گفت برگردمو بالکن رو نگاه کنم

چشماشو ریز کرده بود و با دقت داشت دنبال من میگشت

با لبخند براش دست تکون دادم 

یهو چشماش برق زدو اونم دست تکون داد

تا پایان روز لبخند رو لبام بود و تصویرش جلو چشمام

پدربزرگ مهربونم بی نهایت دوستت دارم

http://i68.tinypic.com/fcij2r.jpg


<      1   2      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ