چهارشنبه 96 مرداد 4 , ساعت 9:45 صبح
زیباترین روزم
اون روزی بود که ساعت 6 صبح با صداش بیدار شدم
روی ماهشو با موهای ژولیده با عشق نگاه میکردم
حاضر شدم
از همیشه سرحال تر بودم
دستاشو بوسیدم و اونم با لبخند بدرقم کرد
دنبال کیف پولم میگشتم از در حیاط بیرون رفتم
یهو دلم گفت برگردمو بالکن رو نگاه کنم
چشماشو ریز کرده بود و با دقت داشت دنبال من میگشت
با لبخند براش دست تکون دادم
یهو چشماش برق زدو اونم دست تکون داد
تا پایان روز لبخند رو لبام بود و تصویرش جلو چشمام
پدربزرگ مهربونم بی نهایت دوستت دارم
نوشته شده توسط شقایق گلزاده shaqayeq golzadeh | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ