پیشِ سازِ تو من از سِحر سخن دم نزنم
که زبانی چو بیان تو ندارد سخنم
ره مگردان و نگه دار همین پرده ی راست
تا من از راز سپهرت گرهی باز کنم
صبر کن ای دل غمدیده که چون پیر حزین
عاقبت مژده ی نصرت رسد از پیرهنم
چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی
من چه گویم که غریب است دلم در وطنم
شعر من با مدد ساز تو آوازی داشت
کی بود باز که شوری به چمن در فکنم
همه مرغان هم آواز پراکنده شدند
آه از این باد بلاخیز که زد در چمنم
نی جدا زان لب و دندان چه نوایی دارد؟
من ز بی همنفسی ناله به دل می شکنم
بی تو آری غزل «سایه» ندارد «لطفی»
باز راهی بزن ای دوست که آهی بزنم
#امیر_هوشنگ_ابتهاج
بین اشعار استاد ابتهاج این یکیو انگار یه جور خاصی دوسش دارم مخصوصاً اون بیتی که بلد کردم
بعضی آدما چه دوست داشتنی و دلنشینن هم قیافشون، هم صداشون و هم اشعارشون با روح و روان آدم بازی میکنه
زادروزت مبارک استاد
لیست کل یادداشت های این وبلاگ